- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه محرم
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه صفر
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه رجب
- سایت قرآنی تنـــــزیل
- سایت مقام معظم رهبری
- سایت آیت الله مکارم شیرازی
- سایت آیت الله نوری همدانی
- سایت آیت الله فاضل لنکرانی
- سایت آیت الله سیستانی
مدح و ولادت حضرت سیدالشهدا علیهالسلام
در دلـم شـوری دگـر بـر پـا شده غرق در شور و شعـف دنیا شده شـادمـان قـلـب و دل زهـرا شـده مـرتـضـی بـار دگـر بــابــا شـده آمـد امشب نـور شـمس مشرقـین نـور بخـش عـالـم امـکـان حـسین پـیک حـق بر خـاکیان داده خـبر نـخـل دیـن بـار دگـر داده ثــمــر فـاطــمـه دخـت نـبـی زاده قــمـر مـرتضی دسـته گـلی دارد به بـر گـشـته عـالم از قـدومش منـجـلی آمـده مــولا حــسـیـن بـن عــلــی ایـن پــسـر نـور دل زهــراسـتـی او ز نـسـل حـضرت طـاهـاسـتی در شعـف از مـقـدمـش دنـیـاستی بر هـمه عـالـم حسـین مـولاسـتی این پسر پنجم گـل از آل عباست شمع جـمع شیـعـیان مـرتضاست مصـطـفی مـنـظـر جـمال او بود مـرتـضی مـظـهـر جـلال او بود فـاطـمی خـوی و خـصال او بود عــالـمـی مـحــو کـمــال او بــود بــا خــدا کــار خــدایـی مـیکـنـد از هـمه مـشکـل گـشـایی میکـند رحـمة لـلعـالـمـین است این پـسر در جهان نور مبین است این پسر عاشقان حبل المتین است این پسر شیعیان حامی دین است این پسر این پسر نور دو چشم حیدر است دستگیر شیـعه روز محـشر است ایکه هـستی محـرم رازم حسین مهر و حُـبت بال پـروازم حـسین در جهان تو میکشی نازم حسین در دو عالم بر تو مینازم حسین دوست دارم نوکـرت باشم حسین همچو سـائل بر درت باشم حسین ایکه هـسـتی مـقـتـدایم یا حـسین من به درگـاهت گـدایم یا حسین بــا ولایـت آشــنـایـم یـا حــسـیـن آشـنــای کــربـلایـم یـا حــسـیـن از ازل بر درگهـت گـشـتم مقـیـم سـائــلـم بـر خــانـۀ تـو یـا کـریـم کـرده ای بر من عـنایت یا حسین شامـلم لطف و عـطایت یا حسین زنـده گـشـتـم با ولایت یا حـسیـن کن نظـر بر این گـدایت یا حسین دسـت خـالی آمـدم من سـوی تو تا بگـیـرم یا حـسیـن من بـوی تو
: امتیاز
|
مدح و ولادت حضرت سیدالشهدا علیهالسلام
آسـمـان شـد آفـتـابـی! عــیـد آورده خـدا انبـیـا غرق شعـف! لـرزید پشتِ اشـقـیا آمـد و شـد پـنـجــمـیـن آئـیــنـۀ آلِ کـسـا نام او را با طلا حک کرد موسی بر عصا روز و شب خیل گدا محضِ گدایی میرسید بسکه فطرس بالِ خود را بر رخِ عالم کشید دست حق یکباره او را از همه سر کرده است رزق عالم را به زیبایی مقدّر کرده است خاک را برداشته؛ با نام او زر کرده است عرش در میلادِ مولایم چه محشر کرده است میگـذارد دست میکائـیل پیـشِ مادرش تاجی از فیروزه و الماس بر رویِ سرش کلّ عـالـم شـد بـرای او غـلامِ خـانهزاد ماه و خورشید و ستاره، کهکشان و ابر و باد تا خدا حس کرد خاطرخواهِ عشقش شد زیاد خواند بعد از هر اذان، در هر دو گوشش "اِن یکاد" از کجا آورده این سیمایِ بیمانـند را؟! اینچنین میگفت و اسما دود کرد اسپند را نـور چـشـم و زینتِ دوش پیـمـبـر آمده گـفت خـیـبر: قـوّت بـازوی حـیدر آمده آمـد و لبـخـنـد بـر لـبهـای مـادر آمـده محـضِ آقـایم حـسن یـار و بـرادر آمـده این خبر آمد که شد بهبوهۀ جشن و سرور خانۀ مولا امیرالمومنین شد غـرقِ نـور جبرئیل آمد؛ نشست و کرد چشمش را رصد چارگوشِ چوبیِ گهوارهاش را بوسه زد دور باشد از وجودش شرّ شیطان؛ چشم بد خواند با صوتِ حجازش قل هواللهُ احد بوسه از پیشانی و مابینِ ابرویش گرفت تا علی قنداقه را محکم در آغوشش گرفت دید در چـشمان او آیـاتِ محکم را فقـط آسمان و روز و شبهایِ منظّم را فقط در نگـاهـش تـوبـۀ حـوّا و آدم را فـقـط پـای بـوسیِ تـمـام اهـل عــالـم را فـقـط تا شنـیدم اینچـنـین آقـاست؛ من هم آمدم سر به زیر و دست خالی بر نگاهش رو زدم داده آرامش به قـلبـم ذکر زیـبایِ حسین در دلم هرگز نمیگیرد کسی جایِ حسین در گلو عمریست جا خوش کرده آوایِ حسین میشود خوشبخت آنکه پیر شد پایِ حسین او که بـعـد از کـربلا آئـیـنـۀ ایـثـار شد سیـد و سـالار بـود و سـیـدالاحـرار شد
: امتیاز
|
مدح و مناجات با حضرت سیدالشهدا علیهالسلام
به دل، عشق تو واکردهست معبرهای بسیاری رقم خوردهست با دستت مقدّرهای بسیاری چنان در دلرباییهای خود جذّابیت داری که در بند تو افـتادند دلبـرهای بسیاری یکی از پنج رکن آفرینش هستی و خالق به حول محور تو ساخت محورهای بسیاری حریم امنت آغوش خداوندست و با جنّت تفاوت میکند از حیث منظرهای بسیاری ملائک بسکه اطراف حرم مشغول پروازند گرفته سطح ایوان تو را پرهای بسیاری چه کردی با دل عشّاق که هر روز میبینم به سمت کربلا خم میشود سرهای بسیاری کجا پیدا کنم دیگر شراب از این طهورا تر که چای روضهات پرورده نوکرهای بسیاری
: امتیاز
|
مدح و ولادت حضرت سیدالشهدا علیهالسلام
عاشقـیم عاشق یک جرعه شرابیم همه سـر کـیــفـیـم و پـىِ بــادۀ نـابـیـم هـمـه غــم ایّــام نــداریـم کـه ایـن مـیگــذرد شب میلاد حسین است خداهم شاد است هرکه در بند حسین است زغم آزاد است نام تو شعـر لـب عـالـم بـالاست حـسین خوش بنازیم به این نام چه زیباست حسین پـاى گـهــوارۀ تـو مــریـم اطـهــر آمـد تا تو را دید دلش رفت و غمش سر آمد کمتر از ذرّه من و شمس جهان تابم تو هـم دل آرام تو و هم که رگ خـوابم تو آســمـانـى و زمـیـن در گـره دسـتـانـت زیر و رو کرده مرا گوشه اى از احسانت عاشـقى درد سـرم داد ز تو مــمـنـونـم عـشق تو بال و پرم داد ز تو مــمـنـونـم
: امتیاز
|
مدح و مناجات با حضرت سیدالشهدا علیهالسلام
تو چون طلیعهٔ صبحی، به شب سرانجامی به سـیّـئـات دل ما تـویـی که فـرجـامـی نه ساعتی و نه سالی که قرنهاست حسین تـویی که مـثـلِ خـداونـد لـطـفِ مـادامی خداشناس شد آنکس که با تو مأنوس است بـرای بـادهٔ تــوحـیــد بـهـتـریـن جـامـی به دست تو چه بـلاها که رد نـمیگـردد تو چـتر وقـتِ بـلایی به حـق بهـنگـامی زمانِ غـم که رفیـقـان غـریبه میگردند مــیــانِ ســیــل بــلایــا رفـیــقِ ایــامـی به خاکِ قبر تو هرکس رساند کامش را به خـیـر شد عـاقـبـتـش، نـدیـد نـاکـامـی
: امتیاز
|
مدح و ولادت حضرت سیدالشهدا علیهالسلام
از ره رسـیـده سـوّمـیـن نـور ولایـت شمـس جـهـان آرا و مـصباح هـدایت مکـر عـدوی مرتضی گـردیده باطـل نخـل ولا بـار دگـر دادهسـت حـاصل ذکر فـضیـلتهای او ما فـوق ادراک بـاید بگـردیم در پی او ما در افـلاک گر او نبود از دین نـبود نام و نـشانی اسلام زنـده مانـده است از آن زمانی نـور دل انـسیـة الحـورا حـسیـن است پشت و پناه زینب کـبری حسین است با روضهاش تا قـرب او ادنی رسیدیم با گریهاش جـنّت برای خود خـریـدیم
: امتیاز
|
مدح و مناجات با حضرت سیدالشهدا علیهالسلام
از همه پا خوردهام در این جهان الّا حسین هر بهاری میشود آخر خزان الّا حسین من تهی دسـتم، فقـیرم، بیـنوایم، بیکسم کیست تا یاری کند ای ناتوان الّا حسین چون پـدر بـالا سـرم بوده ز روزِ اوّلین مطمئـنم نیست یاری مهـربان الّا حسین ما حـسینیهای عـالم، برتـرینِ عـالـمـیم قبلهگاهی نیست بر صاحبدلان الّا حسین گریه کنها را خودِ زینب کفالت میکند چه کسی ما را بَرَد تا آسـمان الّا حسین در فضایِ هیئتاش باید تنّفس کرد و بس روضه را کرده چه کس دارالأمان الّا حسین آبرو داری همیشه خصلتِ اربابِ ماست کیست تا اهـدا کند نام و نشان الّا حسین
: امتیاز
|
مدح و ولادت حضرت سیدالشهدا علیهالسلام
ای دل زمان هجر به پایان رسیده است دور وصال حضرت جانان رسیده است گُل کرده طبع طوطی اشعار من که باز فیض جـمال گُل به گُلستان رسیده است هم سرخوشم که تاج سرم جلوه گر شده هم مست اینکه سوّم شعبان رسیده است بدرُالـدُّجای عرش، در عالم طلوع کرد شمس الضُّحای روضۀ رضوان رسیده است بعد از حسن که لـؤلـؤ بیتُ العـقـیق شد نوبت به جلوه کردن مرجان رسیده است خلقت گرفته جان که درون رگ حیات خـون شـریف ایـزدِ مـنّـان رسیده است از رحمت کسی که خودش رحمت خُداست لطف خدا به خلق دو چندان رسیده است بر بـال جـبرئیل، به عـنوان رو نمـاش آیات سُـرخِ فجـر به قـرآن رسیده است دوران پَر شکستگیات رو به خاتمهست فطرس بیا که نوبت درمان رسیده است چـیزی کم از خـزانۀ لطـفـش نـمیشود گر چه نیـازمـند، فـراوان رسـیده است در چشم تک تک شهدا برق شادی است سالارشان، «امام شهیدان» رسیده است
: امتیاز
|
مدح و ولادت حضرت سیدالشهدا علیهالسلام
هـارونِ مصطـفـای نـبی، یا ابـا شُـبـیر در خـانۀ تو آمـده از عـرش، کـلّ خـیر ریـحــانـۀ مُــطــهّــرۀ خــتــم الانــبــیــا ای از اَلَـسـت، مــادر ســلـطــان اولـیـا بانو، ظهـور نـور دوعـیـنت، مـبارکت بـوسیــدنِ جـمـال حـسـیـنـت، مـبـارکت زهـرا! عروس بنت اسد، زوجة الاسـد از عـطـر سیب سُـرخ تو مستـیـم تا ابد آن سان که مجـتبای تو مثل پیمبر است از هر نظر حسین تو مانند حـیدر است مـولـود گـریه، بر رُخ طـاهـا نگـاه کن اشک پدر بـزرگ خـودت را نگـاه کن غـوغـا شـده درون دل پُـر خـروش تـو گـفـتـه پـدر اذان و اقـامـه به گـوش تـو یـاد از خُـدایِ لـم یَـزَلت میکـنـد حـسن با ذوق و شـوق تا بغـلت میکـند حسن رویت لطـیف چون گُـلِ سُرخ مُحـمّدی دسـتـار تو سـیاه نه «سـبـزِ زبـرجـدی« بـا جـذبـههـای خـاصِّ چـشـم سـیـاه تـو مـا را طـلـسم کـرده، طـلـسم نـگــاه تو سوگـند بر عـلی که ولیّ دو عـالم است نام تو یا حـسین همان اسم اعـظم است شک میکند دراین که تو باشی خدا، حسین هر دل که زنده میشود از ذکر یا حسین عُمریست گفته است به کرّات و باز هم در مجـلس سُـرور تو قـلـبـم گرفـته دم: ای دل بـگــیـر دامـن ســلــطـان اولـیـا یـعـنـی حـسـیـن بـن عـلـی شـاه کـربـلا
: امتیاز
|
مدح و مناجات با حضرت سیدالشهدا علیهالسلام
بیتو باحـال پریشان و خرابم چه کـنم با دل سـوخـته و چشم پُر آبـم چه کـنـم کعبه را دور ضریحت به طواف آوردی من که دور از حرمت در تب و تابم چه کنم هرچه خواندیم به جز عشق تو بیحاصل بود نـشود نـام تو سر لـوح کـتابـم چه کـنم روز محشر که عملها همه سنجیده شود تو به دادم نرسی وقت حـسابم چه کـنم گرچه از دور به چشم همه چون دریایم بیتو و اشک غمت مثل سرابم چه کنم بعد یک عمر که زیر علمت سینه زدم چشمهای تو اگر کـرد جوابـم چه کـنـم به همه گـفـتهام اربـاب مرا میخـواهد پیش مردم نکنی دوست خطابم چه کنم شبی از عمر اگر سر برسد بعد از این نـکـنـد روضۀ گـودال کـبـابـم چه کـنم
: امتیاز
|
مدح و ولادت حضرت سیدالشهدا علیهالسلام
خـبر پیچـیده در عـالم که دُرّ ناب میآید نـگـیـن پـنـجـمِ آل کـسـا؛ اربـاب میآیـد در آغوشش گرفته فاطمه، یکریز پیغمبر برای بوسه بر لبهای او بیتاب میآید چه تمرین میکند فطرس طریقِ دستبوسی را مگر شب تا سحر در چشمهایش خواب میآید! فقط مشتاق دیدار است و وعده داده بر بالَش که محض پَر گشودن بهترین اسباب میآید خدا قنداقهاش را با حریرِ کهکشان بسته برای خـواندنِ لالاییاش مهـتـاب میآید ملقّب شد به «ثاراللهْ»! قطعاً قبله و کعبه برای دیدنش با مسجد و محـراب میآید علی در سایۀ گهوارهاش «والشّمس» میخواند وَ سـائـل با رعـایت کـردنِ آداب میآیـد یقیناً میرود با دست های پُر از این خانه کسی که بیریا، با قصدِ دقّ الباب میآید به یاد تشنگیهایش میآید اشک از چشمم میان روضه مادامی که حرف از آب میآید!
: امتیاز
|
مناجات سال نو با صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه
بهار از راه میآید، ولى دلها بهارى نیست میان سفرهها عیدى، به جز چشم انتظارى نیست نمیخواهم شود تحویل سالى بیگل رویت بهاران جاى خود اما مرا لیل و نهارى نیست چه عیدى و چه تبریكى؟! بهار و فصل دلتنگى! بدون نرگس چشمت، شكوه سبزه زارى نیست به هر گل میرسم آرى، نمییابم نشان از تو در این باغ پر از گلشن، مگر نقش و نگارى نیست! سلامى از سر خجلت، نثار ماه باید كرد كه بعد از سالها هم سیصد و اندى، نه! یارى نیست گل نرگس اجابت كن، دعاى آخر خود را چرا در كوچه باغ دل، هواى عشق جارى نیست؟
: امتیاز
|
مناجات سال نو با صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه
خورده آقاجان گره بر کارِ عالم! ألعجل عیدهـایـمان گرفـته رنگِ مـاتـم! ألعجل برنگشتی از سفر! تحویل شد امسال هم بیحضورت با دلی آکنده از غم! ألعجل چشممان بر راه ماند و آه بر لب بغض کرد عمرِ بیحاصل گذشت و رفت کم کم! ألعجل روزها و هـفـتهها و مـاههـا و سالها... قامتِ تقـویمها شد از غـمت خـم! ألعجل ذکر«حوّل حالنا»مان با تو «أحسن» میشود ای بهـارِ بکـر! ای بـارانِ نـم نـم! ألعجل ندبه خواندیم و میانِ گریه عرضه داشتیم دردهامان مانده بیدارو و مرهم! ألعجل حالمان آشوب شد، دربِ حرمها بسته شد سخت اوضاعِ جهان شد نامنظّم! ألعجل کعبه خلوت کرده دورش را به عشقِ دیدنت موج برمیدارد از شوقِ تو زمزم! ألعجل آخـرین فـرزنـدِ مـولانـا أمیـرالمـؤمنـین حقّ مطلـق! یا ولی اللهِ الأعـظم! ألعجل!
: امتیاز
|
مناجات سال نو با صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه
جای دارد که معـطّر بـشوم سالِ جدید تـوبهای کرده؛ مطهّر بشوم سالِ جدید بهرِ تعـجـیلِ فـرج کاش دعـایی بـکـنم وَ اسـیـرِ غـمِ دلـبـر بـشوم سـالِ جـدید گرچه که غوطه ورم بینِ گناهانِ زیاد مـددی گـر بـرسد در بشوم سـالِ جدید خسته از خویشتنم وای ازین نَفسِ پلید کاش یکِ آدمِ دیگـر بـشوم سالِ جـدید واقعـاً شیـعـه خـوبـی که نـبـودم اصلاً می شود شیعۀ حـیدر بشوم سالِ جدید؟ شــدم آلــودۀ دنــیـا و فــرامــوش شـده دارم امّـید که نوکـر بشـوم سالِ جـدید به غـبارِ قـدمِ حـضرت صـدیّـقـه قـسم آخـرش کـشتۀ مـادر بـشوم سالِ جـدید یا مُحوّل: عوضم کن که بریدم ز خودم باعـنایـاتِ تو برتر بـشـوم سالِ جـدیـد
: امتیاز
|
مصائب خروج سیدالشهدا علیهالسلام از مدینه
آن تیرهشب که جمع پریشان، روان شدند از ناله قـدسـیان، جـرسِ کـاروان شدند هم حـامـلانِ عـرش به زانـو درآمـدنـد هم طایرانِ سـدره برون ز آشیان شدند شد رستخـیـز عام، دمی کآن مسافـران بـدْرودسازِ قـبـرِ شه انس و جـان شدند آورده تـنـگ مـرقـد پُـر نـور در بـغـل مانـند شـمع طـور، سـراپـا زبـان شدند گه نوحه، گه زیارت و گاهی وداع و گاه از بس فـغـان و آه ز آه و فـغـان شـدند بر حال زار خویش در آن روضۀ شریف لختی سروده مرثیه و روضهخوان شدند کای فـخـر انـبـیـا! تو بـرفـتیّ و امـتّـت از کین، پس از تو خصم امام زمان شدند پیکار بدر و حرب اُحُد را به خاطر آر وز جان ما مپرس که با ما چسان شدند از روضه سر برآر و نگه کن که عترتت ناچار، دور از این حرم و آشیان شدند اینک ز تربت تو به قصد عراق و شام با جـان سـوگـوار و تن نـاتـوان شـدنـد یـا ایّـهـا الـرّسـول! خــدا را نـظـارهای ما را به قبر خویش طلب یا که چارهای
: امتیاز
|
مصائب خروج سیدالشهدا علیهالسلام از مدینه
چون ز یـثرب کرد، آن شاه جلیل سـوی شهـر مکّـه، آهـنگ رحـیل در دل شب با دلی پُـر داغ و درد عـــزم تــودیـع رســولالـلـه کـرد شـد کــنــار روضـۀ خـیــرالانــام داد ســلـطـان شـریـعـت را ســلام نرگس از دریای دل، پُر ژاله کرد رفت از خود بس که آنجا ناله کرد گـشت پیـغـمـبر در آن حالت پـدید «همچو جان خود در آغوشش کشید» گـفـت: ای نــوبــاوۀ بـسـتـان مـن! راحت دل! روح من! ریحان من! از چه، ای جان! اینچنین آشفتهای؟ تـنگدل چـون غـنچـۀ نشکـفـتهای ای تو سـرخـیل هـمـه دلدادگـان! مـــقــتــدای جـــمــلــۀ آزادگـــان! از تـو پشت دین حـق گـردد قـوی رســم و آئـیـن کـهـن یــابـد نــوی خیز و افکن لرزه بر بـنـیان کـفر مـنـهـدم کـن پـایـه و ارکـان کـفـر خـون تـو، تـجـدیـد این آئـین کـنـد زنـده دیـگـربـار، رسـم دیـن کـنـد دولـتـت، پــایـنــده مــانَـد تــا ابــد همچـو ذات پـاک «الله الـصّـمـد» خیز و با تعجـیل کن عـزم عـراق نیست، ای جان! دیگرم تاب فراق رو کـه «انّ الله شـاءَ اَن یَــراک» بیسر و عریان، میان خون و خاک خیز و بشْتاب، ای عزیز بیهمال! زآن که نزدیک است، ایّام وصال چون از آن رؤیای خوش، بیدار شد در زمـان، آمــاده بـهــر کـار شـد کـاروان عـشـق، رو در راه کـرد سـیــنـههـا را پُــر ز دود آه کــرد اقـربا گـشتـند چون دریا به جوش برکشیدند از دل پُر خون، خروش جـمـلـگی بر گِـرد او، پـروانهوار از فـروغ شـمـع رویش، بیقـرار نالـههـا کـردنـد کای مـهـر منـیـر! پــرتـو خـود را ز ذرّه وا مـگـیـر ای چــراغ دودمــان مـصـطـفـی! ترک هجرت کن، مشو از ما جدا شاه گفتا: غیر از این دستور نیست راز پنهان، پیش من، مستور نیست «رشتهای بر گردنم افکنده دوست میکشد آنجا که خاطرخواه اوست»
: امتیاز
|
مصائب خروج سیدالشهدا علیهالسلام از مدینه
ای مــدیـنــه! نـوبـت غــم آمـدت تـا قـیـامـت سـوگ مـاتـم بـایـدت یا رسـولاللَّه! برآور سر ز خاک نی، فرود آ از فـراز عـرش پاک بین حسین اینک وداعـت میکـند رو بـه اقـلـیـم شـهــادت مـیکـنـد بـلـبـلان رفــتــنـد از گـلــزارهــا جای گـلها، سر کـشـیـده خارهـا ای حسن! ای مجتبی! ای مرتجی! میرود بـنْـگـر حـسـین آیـا کـجـا ای بـرادر! از بـرادر بـاز پـرس هم ز انجامش، هم از آغاز پرس سر برآر، ای زهرۀ زهـرا! دمی پُر ز شور و فـتـنه بنْگـر عالـمی بنْـگـر اشـترها، قـطار اندر قطار دخـترانت بین به محـملها سوار بـنْگـر آن شهزادگان بحـر جـوش تیغها بر کف، سپرهاشان به دوش رخش عزّتْشان همه در زیر ران در رکاب آن شـه خـوبـان، روان جامۀ غم کن تو، ای کعبه! به بر غرق اشک دیده کن، حِجْر و حَجَر بیصفا مانْدی از این پس، ای صفا! بیامام، ای مشعر و خیف و منا! زادگــان پــاکـت، ای امّالــقــری! میروند، آخـر نـمیپـرسی کجا؟ این بُوَد انصاف تو؟ ای روزگار! شام و ری شاداب و یثرب سوگوار؟! این بُوَد انـصاف؟ ای دهـر دغـا! شامیان در عیش و مکّی در عزا؟!
: امتیاز
|
زبانحال سیدالشهدا علیهالسلام هنگام خروج از مدینه
ای شمعِ من بسوز كه پروانه میرود زین آستان، صاحب این خانه میرود ای شـهـر ِجـدِّ اَمـجَـد و والا تـبار من بنگر حسین چگونه از این خانه میرود مادر به پای خیز و دعا كن به كاروان مـوسـای تو اگر چه دلـیـرانه میرود مـادر بـبــوس دیـدۀ گـریــان دخـتــرم نـازش بـكن رقـیـه به ویـرانه میرود بنگـر به اكـبرم كه چه تعجـیل میكند عباس را ببـین كه چه مردانه میرود ای باغـبان دگر بنـشین در عزای گل فصل خـزان رسیده و پروانه میرود
: امتیاز
|
عید مبعث پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلّم
ای آنکه قسم خورده به نـام تو خدایت بیدار شده شهـر شب از بـانگ رهایت این کـیست که در نور تو پـیدا شده آقا گفتم که از آن شب، شب فـردا بنـویسم از غــار حـرا، لـیـلـۀ اســرا بـنـویـسـم این کیست که چون اشک شب قدر زلال است هان چهره بچرخان که زمین نور ببیند برخـیـز که هر قـدر به پایت بنـشـیـند، ای گلشن رحمت که گـلستان شده عالم در غار حـرا پرده ز حُسن تو گشودند با نور تو رنگ از شب تاریک زدودند ای صـادر اول که تویی مـصدر دنـیـا لولاک... زمین خاک و زمان پیش و پسی بود لولاک... کجا رخصت احیای کسی بود تـو آمـدهای جـان به تـن خـاک بـبـاری جان در تن این خاک روان شد به هوایت شب روز شد از همرهی عـقدهگـشایت ای آنکه ز تـوحـید تو صد آینه توحـید قم! شهرِ خدا چشم به راه است، فَاَنذِر! صفهای جماعت همه برپاست، فَکَبِّر! تو کوثر محضی که در عالم شده تکثیر در مدح تو اندیشه زمینگیر و زبان لال جز جـذبـۀ قـرآن تو نطق هـمگـان لال لب باز کن ای مرد، بگو کیست محمد؟ ای پـارهای از حُـسن مـثـالی تو زهـرا ای حـیـدر کـرار به تـوفــیـق تـو مـولا گـفـتیم و نشد در صف تو راه بجـوئـیم
: امتیاز
|
عید مبعث پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلّم
ﮔـﻠﻮﯼ ﺑﺎﺩﯾﻪ ﻫﺮ ﻟﺤﻈﻪ ﺗـﺸﻨﻪﺗﺮ ﻣﯽﮔﺸﺖ ﭼﻮ ﺗﺎﻭﻟﯽ ﺯ ﻋﻄﺶ، ﺍﺯ ﺳﺮﺍﺏ ﺑﺮﻣﯽﮔﺸﺖ هُـبَـل ﻧـﺸـﺴـﺘـﻪ ﺑﻪ ﺗـﺎﺭﺍﺝِ بـینـوایـیهـا ﻣﻨﺎﺕ ﻭ ﻻﺕ ﻭ ﻋُﺰﯼ ﺧﺴﺘﻪ ﺍﺯ ﺧﺪﺍﯾﯽﻫﺎ ﺑﻪ ﺭﻭﺡ ﺑـﺎﺩﯾﻪ ﻫﺮ ﻧـﺎﺧـﺪﺍ ﺧـﺪﺍﯾﯽ ﺩﺍﺷﺖ ﺧــﺪﺍﯼ ﺑـﺎﺩﯾـﻪ ﺍﺯ ﻧـﺎﺧـﺪﺍ ﮔـﺪﺍﯾـﯽ ﺩﺍﺷـﺖ ﺗﻮ ﺧﻮﺍﺏ ﺑﻮﺩﯼ ﻭ ﺧﻮﺭﺷﯿﺪ ﺟﻤﻌﻪ ﺩﺍﺩ ﻧﻮﯾﺪ ﮐﻪ ﺑﺎ طلیعۀ ﺧﻮﺭﺷﯿﺪ، ﺯﺍﺩﻩ ﺷﺪ ﺧﻮﺭﺷﯿﺪ ﺭﺳﯿﺪ ﻭ ﭘﺸﺖِ ﺍﺑﻮﺟﻬﻞِ ﺩﺷﺖِ ﺟﻬﻞ ﺷﮑﺴﺖ ﺑﻨﺎﯼ ﺑﺘﮑﺪﻩ ﺑﺎ ﯾﮏ ﺍﺷﺎﺭﻩ ﺳﻬـﻞ ﺷﮑـﺴﺖ ﻓـﻘـﻂ ﻧﻪ ﻫﺮ ﭼﻪ ﺑـﺘﯽ ﺑﻮﺩ ﺑﺮ ﺯﻣﯿﻦ ﺍﻓﺘﺎﺩ ﮐﻪ ﺑـﺮ ﺟـﺒـﯿـﻦ مـدائن ﻫـﺰﺍﺭ ﭼـﯿﻦ ﺍﻓـﺘﺎﺩ ﻧـﺸـﺴﺖ ﺑـﺮ ﻟﺐ ﺩﺭﯾـﺎﯼ ﺳـﺎﻭﻩ ﺗـﺎﻭﻝ ﺁﺏ ﮐﻪ ﺩﯾﺪﻩ اﺳﺖ ﮐﻪ ﺩﺭﯾﺎ ﺑﺪﻝ ﺷﻮﺩ ﺑﻪ ﺳﺮﺍﺏ؟ ﺳـﻤـﺎﻭﻩ ﺑـﺎ ﻟـﺐ ﺗـﺸـﻨـﻪ ﻧـﻮﯾـﺪ ﺁﺏ ﺷﻨـﯿـﺪ ﻧــﻮﯾـﺪ ﺁﺏ ﺍﺯ آئــیــنـۀ ﺳــﺮﺍﺏ ﺷــﻨــﯿــﺪ ﻣﺠـﻮﺳﯿﺎﻥ ﻫـﻤﻪ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﻫـﺰﺍﺭ ﺳﺎﻝ ﺁﺗﺶ ﺑﻪ ﻣﺎﺗﻤﯽ ﮐﻪ ﭼﻪ ﺷﺪ ﻣﺜﻞ ﭘـﺎﺭﺳﺎﻝ ﺁﺗﺶ؟ ﺑﯿﺎ ﺑﻪ کومۀ ﻭﺍﺩِﯼ ﺍﻟـﻘُـﺮﯼ ﻃـﻮﺍﻑ ﮐـﻨـﯿﻢ ﺑﻪ ﯾﺎﺩ ﺍﻭ ﺳﻔﺮ ﺍﺯ ﻗﺎﻑ ﺗﺎ ﺑﻪ ﻗﺎﻑ ﮐﻨﯿﻢ... ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﻏﺎﺭ ﺣﺮﺍ ﺧﻠﻮﺕ ﺣﻀﻮﺭﺵ ﺑﻮﺩ ﻫـﺰﺍﺭ ﺯﺧـﻢ ﺯﺑﺎﻥ ﺑﺮ ﺩﻝِ ﺻﺒـﻮﺭﺵ ﺑﻮﺩ ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﭘﺮﭼﻢ «ﻟﻮﻻﮎ» ﺑﺮ ﺟﺒﯿﻨﺶ ﺑﻮﺩ ﺟﻮﺍﺯِ ﮐـﺸـﺘﻦ بتهـا ﺩﺭ ﺁﺳـﺘـﯿـﻨـﺶ ﺑـﻮﺩ ﭘﯿـﻤـﺒـﺮﯼ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺩﺭﮔـﺎﻩ ﺣـﻖ ﻣـﻘـﯿﻢ ﺷﻮﺩ ﺑﻪ ﯾﮏ ﺍﺷﺎﺭۀ ﺩﺳـﺘـﺶ ﻗـﻤﺮ ﺩﻭ ﻧـﯿﻢ ﺷﻮﺩ ﻧﺒﯽ ﺯ ﻫﯿﺒﺖ ﺟﺒﺮﯾﻞ، ﺳﻮﺧﺖ ﺩﺭ ﺗﺐ ﻋﺸﻖ ﻧﺪﺍ ﺭﺳﯿﺪ: ﺑﺨﻮﺍﻥ، ﺍﯼ ﺭﺳﻮﻝ ﻣﮑﺘﺐ ﻋﺸﻖ ﺑﺨـﻮﺍﻥ ﺑﻪ ﻧﺎﻡ ﺧﺪﺍ، ﺍﯼ ﭘـﯿـﺎمآﻭﺭ ﺻﺒـﺢ! ﺑﺨﻮﺍﻥ، ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺑﺨﻮﺍﻥ، ﺍﯼ ﺭﺳﻮﻝ ﺩﻓﺘﺮ ﺻﺒﺢ ﺑـﺴـﯿـﻂ ﺑـﺎﺩﯾـﻪ ﺭﺍ ﺭﺯﻣـﮕـﺎﻩ ﺍﯾـﻤـﺎﻥ ﮐﺮﺩ ﺗـﻤـﺎﻡ ﻫـﺴـﺘﯽ ﺧـﻮﺩ ﺭﺍ ﻓـﺪﺍﯼ ﻗـﺮﺁﻥ ﮐﺮﺩ ﺑﻪ ﮐﻮﻩ ﮔـﻔﺘﻢ: ﺍﺯ ﺍﻭ ﺍﺳﺘﻮﺍﺭﺗﺮ؟ ﮔﻔﺖ: ﺍﻭ ﺑﻪ ﻣﻮﺝ ﮔﻔﺘﻢ: ﺍﺯ ﺍﻭ بیقرارتر؟ ﮔﻔﺖ: ﺍﻭ ﺑﻪ ﺍﺑﺮ ﮔﻔﺘﻢ: ﺍﺯ ﺍﻭ ﭼﺸﻢ ﻣﻬﺮﺑﺎﻥﺗﺮ ﮐﯿﺴﺖ؟ ﺯ ﺷﺮﻡ، ﺻﺎﻋﻘﻪ ﺯﺩ، ﻫﺮ ﮐﺠﺎ ﺭﺳﯿﺪ، ﮔﺮﯾﺴﺖ ﺗﻮ ﺍﯼ حماسۀ ﺭﺍﻫﯽ ﮐﻪ ﺍﻭﻟﺶ ﮐﻮﭺ ﺍﺳﺖ! ﺯﻣﺎﻥ ﺑﺪﻭﻥ ﺣﻀﻮﺭﺕ ﺗﺼﻮّﺭﯼ ﭘﻮﭺ ﺍﺳﺖ ﺑﯿﺎ ﮐﻪ ﺑـﺎﺩﯾـﻪ ﻟـﻢ ﺩﺍﺩﻩ ﺑﺮ ﺗـﻤﺎﻣـﺖ ﺟـﻬـﻞ ﻣﮕﺮ ﺑﻪ ﻋﺰﻡ ﺗﻮ ﺍﻓﺘﺪ ﺑﻪ ﺧﺎﮎ، ﻗﺎﻣﺖ ﺟﻬﻞ ﻋـﺼﺎﯼ ﻣﻌـﺠـﺰۀ ﺻـﺪ ﮐـﻠـﯿﻢ ﺩﺭ ﺩﺳـﺘﺖ ﮐـﻤﻨﺪِ ﻣﺤﮑﻢِ ﻋﺰﻣﯽ ﻋـﻈﯿﻢ ﺩﺭ ﺩﺳﺘﺖ... ﺑﻪ ﯾـﻤﻦ ﺑـﻌـﺜﺖ ﺗﻮ ﺳـﻘـﻒِ ﺁﺳـﻤﺎﻥ ﻭﺍ ﺷﺪ ﺣـﻀﻮﺭ ﻓـﻮﺝ ﻣﻼئک ﺑﻪ ﻏـﺎﺭ ﭘـﯿـﺪﺍ ﺷﺪ ﺗﻮ ﺳﺮ ﺭﺳﯿﺪﯼ ﻭ ﺍﺯ ﻋﺪﻝ، ﭘﺸﺖ ﻇﻠﻢ ﺷﮑﺴﺖ ﺑﻪ دستهای ﺗﻮ ﻣﺸﺖِ ﺩﺭﺷﺖِ ﻇﻠﻢ ﺷﮑﺴﺖ ﺯ ﺣﺠﻢ ﺑﺴﺘﻪ ﮐﺠﺎ ﺑﯽﺗﻮ ﺁﺏ ﻣﯽﺟـﻮﺷﯿﺪ؟ ﻓﻘﻂ ﺳﺮﺍﺏ ﺯ ﭘﺸﺖ ﺳﺮﺍﺏ ﻣﯽﺟﻮﺷﯿﺪ... ﺗﻮ ﺩﺭ ﮔـﻠﻮﯼ ﻋـﻄـﺸﻨﺎﮎِ ﺟﻬـﻞ، ﺍﺩﺭﺍﮐﯽ ﺗـﻮ ﻣـﺜـﻞ آیـۀ ﺑــﺎﺭﺍﻥ ﻣـﻘــﺪﺳـﯽ، ﭘــﺎﮐـﯽ ﺑﻪ ﺣﺮﻑ ﺣﺮﻑِ ﮐﻼﻣﺖ ﺣﻀﻮﺭ ﺗﻮ ﭘﯿﺪﺍﺳﺖ ﺩﺭ ﺁﯾﻪﻫﺎﯼ ﺗﻮ ﻋـﻄﺮِ ﻋـﺒﻮﺭِ ﺗﻮ ﭘﯿـﺪﺍﺳﺖ ﺯ ﭼﺸﻤﻪ چـشـمۀ ﺍﻟﻬـﺎﻡ، ﻫﺮﭼﻪ ﻧﻮﺷـﯿﺪﯼ ﺑﻪ ﮐﺎﻡ ﺗـﺸـﻨﻪﺩﻻﻥ ﻣﺜﻞ ﭼـﺸﻤﻪ ﺟـﻮﺷﯿﺪﯼ ﺯﻣﯿﻦ ﮐﻪ ﺗﺸﻨﻪﺗﺮﯾﻦ ﺑﻐﺾِ ﺑﻮﺳﻪﻫﺎﯼ ﺗﻮ ﺑﻮﺩ ﭼﻮ ﻓﺮﺷﯽ ﺍﺯ ﻋﻄﺶِ ﺑﻮﺳﻪ ﺯﯾﺮ ﭘﺎﯼ ﺗﻮ ﺑﻮﺩ ﺳـﻔـﯿـﺮ ﻧـﺎﻡ ﺗﻮ ﻭﻗـﺘﯽ ﺳـﻔـﺮ ﮐـﻨـﺪ ﺑـﺎ ﺑـﺎﺩ ﻫﻤـﯿـﺸـﻪ ﻣﯽﻭﺯﺩ ﺍﺯ ﻻﺑـﻪﻻﯼ گـلها ﺑـﺎﺩ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﻧﺎﻡ ﺗﻮ ﺟﺎﺭﯼﺳﺖ ﺩﺭ ﺻﺤﺎﺭﯼ ﻋﺸﻖ ﻫـﻤﺎﺭﻩ ﺑﺎ ﻣﻨﯽ ﺍﯼ ﻋﻄﺮِ ﯾﺎﺩﮔﺎﺭﯼ ﻋﺸﻖ! ﺑﺪﺍﻥ، ﺑﻪ ﺫﻫﻦ ﻣﻦ ﺍﯼ ﯾﺎﺩِ ﺳﺒﺰِ ﺑﻮﺩﻥ ﻣﻦ!؟ ﻗﻠﻢ ﻗـﻨـﺎﺭﯼ ﮔـﻨـﮕﯽﺳﺖ ﺩﺭ ﺳـﺮﻭﺩﻥِ ﻣﻦ ﺑﮕـﻮ ﭼﮕـﻮﻧﻪ ﺳـﺮﺍﯾﺪ ﺳـﺮﺍﺏ، ﺩﺭﯾـﺎ ﺭﺍ؟ ﻣﮕﺮ ﺑﻪ ﻭﺍﮊﻩ ﺗـﻮﺍﻥ ﺭﯾﺨﺖ ﺁﺏِ ﺩﺭﯾﺎ ﺭﺍ؟ ﺗﻮ ﺍﯼ ﺭﺳـﻮﻝِ ﺗﻌـﻬّـﺪ، ﺭﺳﺎﻟﺖِ ﻣـﻮﻋـﻮﺩ! ﻗـﺪﻭﻡِ ﻣـﻘـﺪﻡِ ﭘـﺎﮐـﺖ ﻣـﺒـﺎﺭﮎ ﻭ ﻣـﺴﻌـﻮﺩ ﺧـﺪﺍ ﺑﻪ ﺩﺳﺖ ﺗﻮ ﺩﺍﺩ، ﺍﯼ ﺳﺨـﺎﻭﺕ ﺁﮔﺎﻩ! ﻟِـــﻮﺍﯼ « ﺍﺷــﻬـــﺪ ﺍﻥ ﺍﻟــﻪ ﺍﻻ ﺍﻟـــﻠّــﻪ « ﮐﻨﻮﻥ ﮐﻪ ﻧﺒﺾ ﺯﻣﺎﻥ ﺩﺭ ﻣﺴﯿﺮ ﻫﺴﺘﯽ ﺗﻮﺳﺖ ﺑﮕﯿﺮ ﺩﺳﺖ ﺩﻟﻢ ﺭﺍ، ﺍﺳﯿـﺮِ ﻫـﺴﺘﯽ ﺗﻮﺳﺖ
: امتیاز
|
عید مبعث پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلّم
از حــرا آمـد و آئـیــنـه و قــرآن آورد مژده آن جان جهان از بر جانـان آورد مژدۀ وحی و نـبـوّت دل عـالـم را بُرد هر که دل داشت به آن آینه ایمان آورد همه دیـدنـد که انـفـاس مـسـیـحـایـی او روح در کـالـبـد خـســتــۀ دوران آورد دردمندان، طلـبِ عـافـیت از او کردند که طبیب از ره دور آمد و درمان آورد در کویری که در اندیشه به جز خار نداشت یاس و نسرین و گل و لاله و ریحان آورد دشت را تشنۀ سرسبـزی و بیداری دید با زلال سخـنـش رحـمـت بـاران آورد شب بـیـداد و سـتم را شـب تـنهـایی را با فـروغ سحـر خـویش به پایـان آورد سـبب روشـنـی چـشـم خـداجـویـان شد بوی پیراهن یوسف که به کنعـان آورد دیــد آشــفــتـگـی مــزرعــۀ گــنــدم را پی آرامـش دلها سـر و سـامـان آورد ناخـدای سفـر عـشـق به ایـمان و امـید تا به ساحل همه را از دل طوفان آورد رشک فردوس برین شد همهجا از قدمش با خودش رایحۀ روضۀ رضوان آورد داشت انگـشـتریاش خاتـم پیـغـامـبری بـاغ در مـقـدم او فـرش سـلیـمان آورد بر لبـش بود حـدیث «وَ لَـقَـد کَـرَّمـنا» مــژدۀ عــزّت و آزادی انــســان آورد تا بسنـجـنـد عـیار شـرف و وجـدان را آیه معـرفت و حـکـمت و میـزان آورد سایه پروردۀ این مهر جهانتاب علیست که به این آینه پیش از همه ایمان آورد عجب این نیست که سلمان شود از اهلُ البیت مکتبش گوهر از این دست فراوان آورد گرچه خاموش شد آتـشکدۀ فارس ولی پرتوش مشعـل تـوحـید به ایـران آورد جـلـوۀ روشـن آن مـاه شب چـهـاردهـم قرص خورشید شد و رو به خراسان آورد
: امتیاز
|